۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

موفقیت ها، خوشحالی یا ترس!


وقتی موقعیت های خوب توی زندگیت اتفاق می افتند، اول خیلی خوشحال می شی، بعد شک می کنی که نکنه این وسط مشکلی پیش بیاید و بعد می ترسی از اینکه یک دفعه همه چیز خراب بشود! هر قدر این موقعیت بزرگتر و منطبق بر آرزوهایت باشد این مراحل شدیدتر رویت اثر می گذارند ولی واقعیت اینه که اگر این موقعیت کلا از دست برود و به قولی همه چیز خراب بشه تو برمی گردی سر جای اولت، و چیزی را از دست دادی که به نداشتنش عادت کرده بودی!
توی این ده روز اخیر اتفاقات خیلی خوبی برایم افتاد، از پزشک نمونه شدنم توی ملایر گرفته تا پذیرشم در رشته مورد علاقه ام که مثل معجزه بود. اگرچه این اتفاقات اثر بسیار خوبی رویم داشت و اعتماد به نفس و انرژی ام را دو برابر کرد ولی استرس خاصی را به من القا کرد. از ترس اول که یک اتفاق غیر منتظره و خراب شدن همه چیز، شاید مثل دفعات قبل است، بگذریم، می رسیم به ترس دوم، یعنی شک به توانایی هایم.
این روزها زیاد به انگشتانم نگاه می کنم و به این فکر می کنم که آیا می توانم جراح خوبی باشم! وقتی هنوز مدرسه نمی رفتم، هر وقت می خواستم دعا کنم، از خدا می خواستم کمکم کند تا دکتر شوم، تا پای بابا و کمر مامان را خوب کنم. آن روزها بازار دکتر رفتن توی خانه ما گرم بود. طی یک حادثه، عصب پای راست بابا قطع شده بود، و مامان هم می گفتند دیسک کمر دارد و باید استراحت کند.
بعد ها که بزرگتر شدم و فهمیدم معنی اسمم می شود چشم، با خودم فکر می کردم که باید چشم پزشک شوم و این تغییر عقیده بارها و بارها اتفاق افتاد تا سوم دبیرستان که عاشق فیزیک بودم و فکر می کردم کاملا در زمینه حفظیات بی استعدادم و زیست شناسی یکی از سخت ترین درس ها برایم بود و واقعا نمی دانم چه اتفاقی افتاد که المپیاد کشوری زیست قبول شدم و یکسال تمام زندگی ام شد زیست شناسی و کتاب های پزشکی که از یکی از دوستانم که پدرش پزشک بود قرض می گرفتم. یادم می آید تمام زیست پیش دانشگاهی را همان سال سوم خواندم و آن سال شاید فقط لحظه سال تحویل بود که یک ساعتی درس نخواندم! بماند که سر امتحان مرحله آخر سردرد شدید گرفتم و حتی یک سوال را هم نتوانستم جواب بدهم!! به هر حال اتفاقات آن سال باعث شد که بفهمم خیلی هم در زمینه زیست شناسی بی استعداد نیستم و تغییر رشته دادم و رفتم تجربی و بعد هم کنکور و ...
پزشک بودن را دوست دارم، با تمام سختی هایش ولی در حال حاضر مهم ترین مسئله برایم ادامه تحصیل است. وقتی خوب فکر می کنم می بینم موقعیت هایی که از دست دادم اگرچه در آن لحظه فوق العاده به نظر می رسیدند، خیلی هم آینده خوبی نداشتند و به قول مادربزرگم شاید بهتر باشد به این فکر کنیم که اگر موقعیتی از دست می رود قرار است بهتر از آن اتفاق بیفتد . من به معجزه اعتقاد دارم و به اینکه پروردگارم بهترین ها را برایم می خواهد.
12/6/1390