۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

همه چیز از سلولهای خاکستری شروع می شود و به آنها ختم می شود.


این روزها شاید بهترین روزهای زندگی من است. پر از هیجان و اتفاقات نو، اگرچه با تنهایی و استرس آمیخته است! به هر حال این زندگی من است، آن هولوگرامی که همیشه بین سلولهای خاکستری ام در نوسان بوده. هرچه بیشتر به قدرت این عناصر خاکستری پی می برم، بیشتر مشتاق به دانستن می شوم، دلم می خواهد ساعتها بنشینم و از اول فیزیولوژی ،آناتومی و پاتولوژی اعصاب را بخوانم.
کنگره سه روزه آخر هفته گذشته، عالی ترین کنگره ای بود که تا به حال رفته بودم. اساتید بزرگی حضور داشتند، از تازه هایی می گفتند که با چیزهایی که من آموخته بودم خیلی فاصله داشت و واقعا جذاب بود. از روشهای جدید mappingسلولهای مغز گرفته که احتمال هر گونه آسیب به قسمت های فعال مغز در هنگام جراحی را از بین می برد تا درمان صرع به روش جراحی و درمان دردهای مزمن و MS بوسیله .Brain stimulation و اما پروفسور سمیعی که بی شک بهترین است در علم اعصاب، و عشق و شورش هر دانشجوی پزشکی ای را می تواند به این رشته علاقمند کند. البته یکی دیگر از خوش شانسی هایم دیدن استاد قدیمی ام دکتر عباس زاده بود که خیلی تشویقم کرد و بهم امیدواری داد.
از تمام اینها که بگذریم، شاید باورکردنش مشکل باشد که یک راننده تاکسی بتواند اینقدر تاثیرگذار باشد. برای رفت و آمد به بیمارستان میلاد که محل کنگره بود ترجیح می دادم با آژانس بروم. راننده آژانس یک پیرمرد حدودا هفتاد ساله با موهای کاملا سپید بود. یک شب که برمی گشتیم یک آهنگ فرانسوی (آهنگ مورد علاقه من) گذاشت و از من پرسید آیا تا به حال آن را شنیده ام و وقتی فهمید فرانسه می دانم شروع کرد به فرانسه صحبت کردن، بعد فهمیدم استاد بازنشسته برق و الکترونیک است و 2 سال در فرانسه زندگی می کرده. برای تقویت زبان فرانسه ام هم که شده فقط به همان راننده زنگ می زدم. روز آخر که جلوی ترمینال پیاده شدم یک کتاب بهم داد، جهان هولوگرافیک، نوشته مایکل تالبوت و ترجمه داریوش مهرجویی.
هنوز اوایل کتاب هستم ولی به نظرم فوق العاده می آید شاید بی جهت نبود که پروفسور سمیعی می گفت: "همه چیز از سلولهای خاکستری شروع می شود و به آنها ختم می شود."
12/7/1390