۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

انار




یاد درخت انار خانه بابا حاجی بخیر!یاد تخم مرغ های رنگی که حاج خانم با روناس رنگ می کرد و عیدها بهمون می داد بخیر!یاد بوی کاه گل و کوچه پس کوچه های خاکی رباط کریم بخیر. دیگ های سمنو و شیرینی (یخا) پختن های دم عید! بچه که بودم تقریبا هر آخر هفته به رباط می رفتیم. وقتی به تپه شنی نزدیک شهر می رسیدیم کلی هیجان زده می شدم . آنروزها فامیل دور هم جمع می شدند و کلی بهمون خوش می گذشت.حالا از تمام خاطراتمان فقط یک امامزاده مانده و قبرهای آشنا که سالی چند بار ما را به رباط کریم می کشانند!
دو روز آخر هفته گذشته را با تعدادی از دوستان به روستای انبوه در استان گیلان رفتیم . شنیده بودیم که آخرین روز مهر ماه تمامی اهالی روستا و اقوامشان از شهرهای دیگر ،برای مراسم انارچینی در باغات روستا جمع می شوند.
پس از گذشتن از یک مسیر ناهموار و طولانی و البته بی آب و علف ، روستا در دل دره ای سرسبز نمایان شد.ناهار را در انبوه خوردیم و بعد به دنبال سرچشمه رودخانه وسط روستا، راهی البرز کوه شدیم. مسیر پر بود از درختان انار وحشی، گردو و فندوق. به چشمه که رسیدیم هوا تاریک شده بود. هنوز چراغ قوه هامان را روشن نکرده بودیم که با طلوع ماه همه جا دوباره روشن شد .( یکی از زیباترین شب هایی بود که تا به حال تجربه کرده بودم). به روستا که برمی گشتیم یکی از اهالی را در مسیر دیدیم که فرستاده بودند دنبالمان ، آخر فکر کرده بودند گم شده ایم! شب را در یک خانه روستایی ماندیم و بعد از یک مراسم موش کشی در سکوت روستا به خواب رفتیم. ( تازه فهمیدم چرا از وقتی به کرج برگشتم شبها خوب نمی خوابم)
صبح جمعه، بعد از خوردن یک صبحانه مفصل با نان ساجی و عسل که صاحبخانه مهمان نواز برایمان آورده بود، به مراسم انار چینی رفتیم. بماند که دیر رسیدیم و به سختی جایی برای پارک کردن پیدا کردیم! دختران و زنان با لباس های محلی، پیرمردها که کیسه های انار را بر پشت الاغهاشان سوار کرده بودند ، زنانی که مشغول دانه کردن انارها بودند و دیگچه های رب انار، همه و همه حال و هوای خاصی داشت.
و من تصور می کردم بابا حاجی را که هنوز زنده است و درخت های انار باغچه که هنوز جزئی از آسفالت خیابان نشده اندو حاج خانم که با یک کاسه انار دانه کرده کنار حوض وسط حیاط نشسته و صدایمان می کند!! چقدر خوب می شد اگر باغهامان هنوز خشک نشده بود، شاید آنوقت ما هم بهانه ای به جز سالگرد مرده هامان برای جمع شدن دور هم داشتیم!
بگذریم ،تا به حال آنقدر انار، آنهم به آن خوشمزگی نخورده بودم!
1/8/1389