۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

همه چیزمان به همه چیزمان می آید!!!


آن زمان که به این روستا می آمدم می گفتند الاغی مبتلا به هاری شده بوده! چقدر به این حرف خندیدم و حالا این الاغ که نمی دانم کجاست و مال کیه هر نیم ساعت عرعر که نه جیغ می کشد!!

مامان می گوید:"پیر بوده خوب مادر جان، تقصیر تو که نبوده، راحت شده بنده خدا" صدای خرد شدن دنده های پیرمرد زیر دستانم وقتی ماساژ قلبی اش می دادم در گوشم می پیچد!!

این الاغ چقدر عرعر می کند. باید به آقای سوری ( سرایدارم) بگویم پیدایش کند و به صاحبش بگوید یک کارش کند، اصلا ببردش خارج روستا، به قول خودشان صحرا!!

در حالیکه خیس عرق شدم و بغض گلویم را گرفته جنازه پیرمرد را از اتاقم بیرون می برند. امشب از آن شبهاست! هنوز چند بیمار دیگر پشت در ایستاده اند. یک پیرزن چاق با یک کیسه قرص در دستش که معده اش درد می کند و بچه هایش می گویند "تو رو خدا یک آمپول براش بزن وگرنه نمی آید بریم خانه"

نفر بعدی یک پسر جوان ( 24 ساله) است که لباس مرتب پوشیده و به چوپان یا کشاورز نمی خورد، به مریض هم نمی خورد، آنهم مریض اورژانسی آخر شب جمعه! می گوید" خانم دکتر به دادم برس، دو روز نخوابیدم، هیچی هم نخوردم، تمام بدنم درد می کند،....، دو روز پیش شیشه کشیدم."

چرا امشب این الاغ اینقدر عرعر می کند! توی کتابهامان نوشته بود هاری از سگ و سگ سانان منتقل می شود! اصلا خودم باید به رئیس شورا یا دهدار زنگ بزنم و بگویم از اینجا ببرندش!!

_" به جوانیت رحم کن، تو تازه بیست و چهار سالته،شیشه از کجا اوردی؟! "

_" توی ملایر ریخته خانم دکتر. خودم می دانم باهام چی کار می کند، ولی..."

_"تا حالا چند بار کشیدی؟ "

_"6 بار، هر بار انگار کلی آدم هلم میدن که برو بکش، خودم نمی خوام ولی..."

امروز صبح از گزینش تماس گرفتند گفتند بروم برای مصاحبه! باید بروم همدان، 2 ماه پیش رفته بودم گزینش و یک فرمی را پر کرده بودم، فکر می کردم همان کافی است، رفته بودند ارومیه و تهران و گیلانغرب در موردم تحقیق کرده بودند، حالا دوباره باید بروم!

بیمار بعدی یک دختر بیست ساله است.

_"چی شده؟"

_" یک روزه هیچی نخوردم، سرم و تمام بدنم درد می کنه. خواب هم به چشمهام نمیاد."

سرش را نزدیک تر می آورد و آرام در گوشم می گوید:" راستش خانم دکتر، دیروز دوستام یک چیزی بهم دادند کشیدم بعدا که به داداشم گفتم، گفت شیشه بوده!"

نماز و روزه را که می دانم، غسل های واجب را هم فراموش نمی کنم، وضو گرفتن را هم بلدم. اول راهنمایی که بودم سر کلاس های دینی ردیف اول می نشستم، هنوز یک چیزهایی از احکام به یاد دارم!!! چقدر این هفته کار دارم!

این الاغ هم که دست بردار نیست! آخر یکی نیست بگوید الاغ هار به چه دردتان می خورد! یادم باشد امشب توی اینترنت بگردم ببینم مگر الاغ هم هاری می گیرد! به قول یکی از استادانم "ما همه چیزمان به همه چیزمان می آید!!!!"

26/2/1390

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

از ما چه مانده است !!!!!!!!!!


این روزها زیاد فکر می کنم، به واقعیت های تلخ اطرافم. آنقدر که مغزم می خواهد منفجر شود. یادم می آید روزی به پسرکی که عاشقم بود گفتم نمی توانم دوستش داشته باشم، چون خوب نمی نوشت، خوب صحبت نمی کرد، اهل کتاب و ادبیات نبود و تنها ابزارش برای ابراز عشقش چشمانش بود و اشک هایش!!

چقدر روزها که وقت صرف اساسنامه کانون شعر مولانا، مجله شعر و ادب، شب شعرها و جلسات هفتگی می کردم تا شاید یکسری آدمی که باهوش تر از بقیه بودند، اهل ذوق بودند و بیشتر از بقیه می فهمیدند، دور هم جمع شوند!!!!

ما اهل مطالعه بودیم، ما شاملو و صادق هدایت و نیچه می خواندیم. شعر می گفتیم، داستان کوتاه می نوشتیم و از همه مهم تر برایمان محتوا بود و فکری که در قالب یک شعر گنجیده است نه یکسری جملاتی که از ورم معده نشات گرفته اند. ما فیلم می دیدیم و ساعت ها در موردش بحث می کردیم. نمایشگاه کاریکاتور راه می انداختیم، تئاتر و سینما و کلاس عکاسی و موسیقی می رفتیم. آری ما می فهمیدیم!!!!

از حقوق زنان و کودکان می گفتیم و گاه برای رسیدن به اهداف والامان خطر می کردیم، سخنرانی می کردیم و می جنگیدیم، آری ما می فهمیدیم!!!

و حال ما همان هایی هستیم که کودک 4 ساله مان را رها می کنیم و می رویم! ماهمان هایی هستیم که عشق هامان در میان زرق و برق ها بی رنگ می شود! ما همان هایی هستیم که به آنها که لباس های رنگی تر می پوشند حسودیمان می شود! ما همان هایی هستیم که وقتی تخصص قبول می شویم، وقتی حساب بانکی مان پرتر می شود به معشوقه مان بی اعتنا می شویم! ما همان هایی هستیم که به معشوقه های قدیمی مان می گوییم حتی اگر خودشان را بکشند، برایمان مهم نیست! ما همان فاضلان و روشنفکران و اهل کتابان دیروزیم!!!

فرشته، شبنم، آزاده، علیرضا، مهدی، فائزه، عطیه، مهسا، نازلی، سوران، محسن، مهرنوش، آقای محجوب و تمام آنها که اسمتان را فراموش کرده ام بیایید گوش دهید یک شعر تازه گفته ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

2/4/90