۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

نجار گلین








می گویم ژاکتش را درآورد تا فشارش را بگیرم . ابری از خاک در هوا پراکنده می شود. به سرفه می افتم ولی به روی خودم نمی آورم و آستین پیراهن مشکی خاک گرفته اش را بالا می زنم. نمی دانم در کویری، تپه خاکی ای غلت زده یا گرفتار طوفان شن شده است!شایدم غبار یک قرن زندگی بر لباسش نشسته است.
امروز آقای زینل پور ، رئیس هلال احمر از دهی دورافتاده (نجار گلین)، با مردمی که به قول خودش همانند انسانهای نخستین زندگی می کنند ،صحبت می کرد. برنامه داشتند که برای معاینات پزشکی و ارائه یکسری خدمات رایگان به آنجا بروند.از من هم خواستند به عنوان پزشک همراهشان بروم.
درمسیرمان به سمت روستایی که دور افتاده ترین روستای این حوالی است، آقای زینل پور از خاطراتش می گوید. از پیرزنی می گوید که ساکن نجار گلین است و بیش از صد سال سن دارد.نمی داند هنوز زنده است یا نه!
در حالیکه فشار سنج را دور بازویش می بندم، سنش را می پرسم ، نمی داند ولی فکر می کنم حق با آقای زینل پور باشد وباید بیش از صد سال داشته باشد ، شایدم سختی روزگار هر یک سال را دوبل برایش حساب کرده و به جای یک خط، دو خط بر پیشانی اش کشیده است!
روستا از حدودا ده ، دوازده خانه گلی تشکیل شده که با معماری ای ساده در دامنه شیب داری ، روی هم قرار گرفته اند. به طوری که سقف هر کدام حیاط دیگری است.کوچه بین خانه ها هم چیزی پهن تر از دیواری گلی نبوده و یک نفر آدم هم به سختی از آن رد می شود.
برای ویزیت به خانه ای می رویم که احتمالا بزرگترین خانه روستا است.محلی در ایوان خانه را برای ویزیت بیماران انتخاب می کنم. ترجیح می دهم در فضای آزاد مریض ببینم. داروها را هم در لبه ایوان می چینیم.
منظره زیبای روبرویمان از دره ای سرسبز تشکیل شده است که قد برخی درختان آن احتمالا تا سقف پایین ترین خانه روستا هم می رسد. اگرچه درختان منظره رودخانه زیر پایشان را از پنجره های کوچک خانه های روستایی دزدیده اند ولی سبزیشان خود از آبی روان و سرشار از زندگی حکایت می کند.
زنان ده کودکانشان را برای معاینه می آورند. کودکانی لاغر و رنگ و رو پریده! یکی شان از سرگیجه شاکی است، دیگری از درد پاهایش. یکی شان چشمانش خوب نمی بیند و درد میکند و آخری هم نوزادی 6 ماهه است که هم وزن زمان تولدش است.
برای آنها که بیماری پوستی یا سرماخوردگی دارند دارو می نویسم ولی برای بقیه شان جز شرمندگی چیزی ندارم و هر بار که به 20 قلم داروی رو به رویم نگاه می کنم کمتر می یابم.
پیرزنان و پیرمردان آخر از همه می رسند.می دانم دوست دارند فشارشان را بگیرم.چند نفری را که فشار می گیرم خودم هم تحریک می شوم فشار همه ساکنین را چک کنم.نمی دانم از نمک زیادی است یا مردم ده فشار خون را از جد مشترکشان به ارث برده اند! حتی یک نفر را هم پیدا نمیکنم که فشار طبیعی داشته باشد و تنها تعداد کمی فشارشان زیر پانزده است. گاهی به فشار سنجم شک می کنم ! ای کاش در بین این بیست قلم دارو لااقل یک نوع داروی فشار خون داشتم. به همشان توصیه می کنم درغذاهاشان کمتر نمک بریزند.
31/1/1389

۲ نظر:

  1. سلام
    خسته نباشید خانم دکتر
    از یزدان پاک برایتان آرزوی بهترین ها را دارم.
    ((چهار چیز که نمیتوان آنها رو باز گرداند میخوام همیشه در خاطرتون باشه....
    1. سنگ ..... پس از رها شدن
    2. حرف ..... پس از گفتن
    3. موقعیت ...پس از پایان یافتن
    4. زمان..... پس از گذشتن))

    پاسخحذف
  2. سلام
    خیلی خوشحالم که وقتی تو سایتهای اینترنت،گیلاتغرب رو جستجو میکنم تا تو این غربت به یاده شهر و دیاره قشنگم بیافتم، با کسایی آشنا میشم که باعث ترویج فرهنگ و آشنایی با زیبایی های منطقه خودمون میشن. بسیار سپاسگذارم.
    با تشکر
    -------------
    Yazdan karamitabar
    Department of Environmental Health Engineering
    School of Public Health and Institute of Public Health Research
    Tehran University of Medical Sciences (TUMS

    پاسخحذف

نظر شما: