۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

شاید خداوند ما را فراموش کرده است!!


مادر بزرگم قرآن می خواند
بازهم با بغض می خواند
حال دیگر خوب می داند که تنها بخت فرزندان او را سیاه نبافته اند !

چقدر سکوت اینجا، گوش خراش شده است !
این ابر سیاه حتی بر روح های ما سایه افکنده،
آسمان اینجا غریبه شده
و خاک چقدر ناآشنا !
آیا باز هم معلمان انشا از شاگردانشان می پرسند وطن کجاست؟!

مادر بزرگم قرآن می خواند
هر جمعه به نیت یکی از فرزندانش،
قرآنی ختم می کند
و هر شنبه ختم انعام می گیرد
برای کبوتری دیگر که پریده است !

با بغض می خواند،
بغضی که حتی جرات شکسته شدن ندارد.
با سوز می خواند،
سوزی که حتی جرات سوزاندن ندارد.
شاید خدا هم ما را فراموش کرده است.

دیگر حتی در رؤیای مادربزرگ هم اثری از هلهله های شب جمعه نیست!
تنها عروس سیاه پوش است
که با مشتی خاکستر،
به تشییع می رود.
و دریا ، قبرستان مه داماد سوخته.

شاید خدا هم ما را فراموش کرده است.

18/10/89

۳ نظر:

  1. گلی جان بسیار غمگین نوشته ای ولی باید بدانی که در پس همه ابرها خورشیدی پنهان است که سرانجام سر بر خواهد آورد. تا آن موقع فقط باید منتظر بود و امیدوار. و عشق و مهربانی را هم از هم دریغ نکرد که تنها راه آبیاری و زنده نگه داشتن درخت زیبای امید است.

    پاسخحذف
  2. حسین ( حوای آدم ، آدم حوا )۲۰ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۴۸

    هر کودکی که متولد می شود، حامل پیامی است....

    اینکه خدا هنوز از بشر ناامید نیست .

    پاسخحذف
  3. Gelare jaan,

    Salaam. Why so sad and without any hope? It is Ok to be sad, we all do; however without hope we are nothing. That is what that "ahreemane seeyahpoush" wants the young generation to feel.

    پاسخحذف

نظر شما: