باران می بارد.
پنجره را می گشایم،
دستانم را به اندازهء بلوغم دراز می کنم،
به اندازهء تمام آموخته های بیست و هشت ساله ام
تمام آنچه باید یا نباید
خوب ها، بدها،
عالیها
زشتها، زیباها
بیست ها و نوزده ها
بدو دیر می شود ها
عقب نماندن ها و جلو زدنها،
اول شدن ها
سیاه ها و سپیدها
به سبز هرگز فکر نکردن ها
انگشتانم ورم می کند!
کوچه زیر پنجره اتاقم سپید می شود،
از کاغذ
و نوشته ها روی آب شناور
پنجره را می بندم
اتاقم پر از گنجشک شده است!
11/11/89
تفلسف، تغيير، اميد؛
پاسخحذفهمزاد خوبين برا همديگه، با هم لج نمميكنن!
بسیار زیبا بود...
پاسخحذفGelareye naazaneen. Doroud bar to! Az "tavaloedee deegar"at lazzat bordam. Aafareen!!
پاسخحذفAgar ensaanhaa meetavaanestand keh dasthaayeshaanraa beh andaazeye boloogheshaan daraaz meekardand va bemasaael besoorate keleesheheeye "sepeed-o-Seeyaah" negaah nemeekardand, Iran-o-donyaa, baa ranghaaye ghermez, talaaee va sabz dar bahaar baa kamaane rangeen Rostam saghfeFalak raa meeshekaaftand keh "tarhee no barandaazand"
سلام خانم دكتر،
پاسخحذفاميدوارم حالتان خوب باشد.احتمالا الان شما بايد به كرج برگشته باشيدو ديگرهم به آن روستاي دورافتاده هم فكرنكنيد.من بطور اتفاقي وبلاگ شمارا ديدم و تقريبا بيشتر مطالبي كه نوشتين را خواندم.از اون پيرمرد سمج(براي رضاي خدا...)تا آن كارگر كارخانه گچ.شايد اين مطالب براي كسي كه تا حالا آنجا را نديده ،ناآشنا باشد اما براي من كه متولد گيلانغرب هستم چيز غريبي نيست من با تمام محروميت ها و مشكلاتي مثل بارش خاك و...آشنا هستم هن هم با خواندن مطلب مربوط به كارگر كارخانه گچ اشك در چشمانم جمع شد.
مردم اين منطقه مردم قدرداني هستند و بدون شك هيچ وقت محبت هاي شما را فراموش نمي كنند.اميدوارم شما هم خاطره اي خوب از محل خدمتتان داشته باشيد.