۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه
پروانه
دیشب خواب عجیبی دیدم ، دیدم روی یک دریاچه آرام ، بر روی تخته ای شناورهستم و مامان که با قایقی پارویی از من دور می شد. با خودم فکر می کردم که ای کاش مامان قایق را برایم جا می گذاشت. هوا که تاریک تر شد روی همان تخته که به زور به اندازه قدم می شد دراز کشیدم ، هوا گرگ و میش بود که چشمانم را باز کردم و چند تا پروانه بزرگ با بالهای رنگارنگ دیدم که دورو برم پرواز می کردند، می توانستم راحت بگیرمشان ولی پیش خودم فکر کردم ، بالهای ظریفشان در لای انگشتانم خواهد شکست و تنها غرق در زیباییشان شدم.
این اواخر خواب های عجیب و رنگی زیاد می بینم که نمی دانم تعبیری هم دارند یا نه!
راستی فردا نامه پایان طرحم را از شبکه بهداشت گیلانغرب می گیرم و بعد باید ببرمش کرمانشاه تا تاییدش کنند، بعد هم ارومیه و کارهای آزاد کردن دانشنامه پزشکی ام را باید انجام دهم تا بتوانم برای امتحانات USMLE ثبت نام کنم. خوشحالم که بعد از حدود سه ماه به خانه می روم، دلم برای مامان، بابا ، غزاله و مادربزرگم تنگ شده است.
امروز یاسر( همان بیمار تالاسمی ماژورم در قاسم آباد) آمده بود درمانگاه ، بعد از اینکه داروهایش را از داروخانه گرفت ، دوباره به اتاقم آمد و با لهجه کردی گفت :" خانم دکتر بعد از عید باز هم برمی گردی؟ دلمان برایت تنگ می شود."
آره ، بعد از عید برمی گردم، تصمیم دارم چند ماهی اضافه تر بمانم. حداقل تا زمانی که آزاده( همان دختری که هر روز می آید پیشم و با هم درس می خوانیم) کنکورش را بدهد.اگرچه از گرمای اینجا و مارمولک ها و عقرب ها و بارش های خاکش می ترسم!
یادم باشد به بابا بگویم کمی بذر سبزیجات و تربچه برایم بگیرد تا وقتی برگشتم، در حیاط درمانگاه بکارم.
23/12/1388
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
I think those beautiful butterflies are your beautiful future and you have to say goodby to your mom in the airport.
پاسخحذفگلی جان کامپیوترم را طوری کردم که فارسی بنویسم و خیلی خوشحالم از این بابت ولی مثل اینکه فارسیم زیاد تعریفی نداره.عیدت مبارک.
پاسخحذف