skip to main
|
skip to sidebar
تولدی دیگر
صفحات
صفحه اصلی
متن كوتاه
گيلانغرب
شعر
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
میهمان
ميهمان
شمعدانی ها را روی طاقچه گذاشتم
پنجره ها را گشودم
فانوس ها را روشن كردم
باران می با رید
می دانستم كه می آیی
آمدی
من غرق در باران بودم
غرق شمعدانی ها
آمدی
باد پنجره ها را بست
فانوس ها راخاموش كرد
صدای در می آمد
اما من غرق در باران بودم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما:
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
گلاره
یک پزشک در یک روستای کوچک و دورافتاده،با آرزوهای بزرگ،که یاد گرفته از تنهاییش لذت ببره،و اونقدرنگاهش را بزرگ کنه که در کوچکی روستا دلش نگیره
مشاهده نمایه کامل من
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(17)
◄
نوامبر
(1)
◄
اکتبر
(1)
◄
سپتامبر
(1)
◄
اوت
(6)
◄
ژوئیهٔ
(2)
◄
ژوئن
(2)
◄
مارس
(1)
◄
ژانویهٔ
(3)
◄
2010
(30)
◄
اکتبر
(1)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
ژوئن
(3)
◄
مهٔ
(4)
◄
آوریل
(3)
◄
مارس
(7)
◄
فوریهٔ
(5)
◄
ژانویهٔ
(5)
▼
2009
(39)
◄
دسامبر
(8)
◄
نوامبر
(17)
▼
اکتبر
(14)
شیپ
فاطمه
بارش خاک
چشمها را باید شست
سیاه چادرها
یک روز کاری
خاطرات یک زن کرد
تولدی دیگر
گمشده
سوگ خورشید
ققنوس
تار روزها
میهمان
ستاره می شوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: