۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

میهمان


ميهمان

شمعدانی ها را روی طاقچه گذاشتم
پنجره ها را گشودم
فانوس ها را روشن كردم
باران می با رید
می دانستم كه می آیی
آمدی
من غرق در باران بودم
غرق شمعدانی ها
آمدی
باد پنجره ها را بست
فانوس ها راخاموش كرد
صدای در می آمد
اما من غرق در باران بودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: