۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
چپی
امروز جمعه بود. طبق معمول هر جمعه، صبح برای شنا به استخر گیلانغرب رفتم. وجود استخری سرپوشیده در این شهر کوچک نعمت بزرگی است. و حیف که عده کمی از آن استفاده می کنند.
برای ناهار، به اصرار یکی از دوستانم به خانه شان رفتم. تعداد زیادی میهمان داشتند که از ایلام و کرمانشاه آمده بودند.از قضا بعد از ظهر عروسی یکی از اقوام نزدیکشان بود.
از من هم خواستند برای عروسی بمانم که البته اول تمایلی نداشتم. ولی وقتی زنها لباسهاشان را آوردند، پوشیدن یکی از این لباسها آنقدر برایم وسوسه انگیز بود، که تصمیم گرفتم در میهمانی شرکت کنم.
لباس آبی ای که اندازه ام بود را انتخاب کردم. لباس از چهار تکه تشکیل شده بود. یک تاپ بلند و شلواری از جنس ساتن براق، قسمت پایین شلوار کش دوخته شده بود، به طوری که کمی بالاتر از قوزک پا چین می خورد. تکه دیگرکه روی آن پوشیده می شد، یک پیراهن بلند گیپور با پولکهای براق بود که از آستینهایش نواری از همان جنس آویزان شده و در پشت گره می خورد و آخرین تکه یک جلیقه ساتن. پوشیدن لباس کردی لذت خاصی داشت.
مراسم در یک باغ بزرگ برگزار شد. که دور تا دورش را درختان بید بلند احاطه کرده بودند و درختچه های شمشاد وسط باغ ، حصاری بین زنها و مردها ایجاد می کرد.
آهنگ کردی با صدای بلند در محوطه باغ پخش می شد که یکجا نشستن و نرقصیدن را سخت می کرد!
رقص کردی را از هم دانشگاهی های کردم یاد گرفته بودم. رقصی که دراصطلاح محلی به آن چپی می گویند، کمی با رقص کردهای سنندج متفاوت است. یکنفر سر چوپی را که یک روسری یا پارچه ای است ، بدست می گیرد و بقیه در حالی که از پشت دستهاشان را به هم گره کرده اند، حرکات پا را هماهنگ با او انجام می دهند. و خلاصه اینکه هیجان زیادی دارد.
17/7/1388
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
I like your dress very much.You are a friend for all of your patients before to be a doctor.
پاسخحذفچه رنگهاي شادي،من هميشه دوست داشتم كه رقص كردي ياد بگيرم،ولي هميشه آخرش رقصمون منجر به شيلنگ تخته انداختن وانبساط روح مهمانان ميشه:))
پاسخحذفبهت میاد!:)
پاسخحذفبرا شادی همینا بسه.
سلام من تازه با این وبلاگ اشنا شدم خانم جمشیدی معرفی کرد عالی بود
پاسخحذفمن ساکن گیلانغرب هستم توصیف زیبایی بود درباره باغ وعروسی
پاسخحذف