۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

بخاری نفتی


هوا دارد کم کم سرد می شود. امسال وضعم از سال قبل خیلی بهتر است. دیروز سرایدار(آقای رضایی)، یک بخاری نفتی برایم گذاشت، روشنش هم کرد و هر شب ، یک دوازده لیتری نفت می گذارد جلوی در خانه. مرد خیلی خوبی است، اگر چه کمی فضول ، که شاید اقتضای شغلی اش باشد.با اینکه خانه من با خانه آنها بیست متری فاصله دارد دقیقا می داند چه ساعتی می خوابم ، کی بیدار می شوم، کی خانه نیستم و در این بین اگر سوالی برایش پیش بیاید حتما می پرسد(بدون اینکه احساس کند دارد در زندگی خصوصی من کنجکاوی می کند) و این تنها خصوصیت او نیست، مثل تمام مردهای کرد خیلی هم غیرتی است. چند ماه پیش بود که به اصرار یکی از زنهای روستا و دخترش برای شام به خانه شان رفتم، خیلی مردم خوبی بودند و خیلی هم ازم پذیرایی کردند. صبح روز بعد، آقای رضایی علاوه بر اینکه به همکارهام سپرده بود به من بگویند دیگر به خانه فلانی ها نروم ، خودش هم طاقت نیاورد و به اطاقم آمد و گفت اینها از فلان ایلند و باهاشون رفت و آمد نکن.من هم که سعی می کردم نشان بدهم برای حرفش احترام قایلم، انگار که تمام ایلات و طوایف اینجا را می شناسم، سر تایید تکان می دادم که چه خوب شد بهم گفتی و ...
بگذریم که این ماجرا پیامدهای زیادی داشت و هر روز یکی از مردم روستا می آمد و به زور از من می خواست به خانه شان بروم و ناراحت می شدند که چرا خانه فلانی ها رفتی و خانه ما نمی آیی، به خصوص زمانی که بابا چند روزی به اینجا آمد و این دعوت ها و ناراحتی های متعاقب آن دو برابر شد!!!
داشتم می گفتم ، امسال زمستان از سال گذشته(که درمرکز شهری گیلانغرب بودم) خیلی بهتر است( علاوه بر اینکه من در این یکسال خیلی بزرگتر و با تجربه تر شدم) ، پارسال آنقدر از سرما لرزیدم که بابا بنده خدا تا اینجا آمد و برای دختر ته تاقاریش بخاری گذاشت. البته صاحب خانه بهم یک چراغ نفتی داده بود که چند ساعتی بیشتر نتوانستم تحملش کنم و آنقدر سرفه کردم و نفسم تنگ شد که سرما را ترجیح دادم و خاموشش کردم.
این روزها تنها نیستم. آزاده( یکی از دختر های روستا که وقتی رتبه کنکورش را داده بودند برای انتخاب رشته پیش من آمد و چون رتبه اصلا خوبی نداشت به جز پیام نور چیزی قبول نشد) می آید پیشم و هر شب تقریبا تا نیمه های شب درس می خوانیم . دیروز هم یک قوری کوچک از خانه شان آورد و پس از یکسال از چای کیسه ای خوردن راحت شدم.
خلاصه اینکه روزهای خوبی است کمتر از چهار ماه از طرحم مانده و من بر خلاف اینکه همیشه در کارهایم عجله دارم، نمی خواهم این روز ها بگذرند. گاهی فکر می کنم شاید چند ماهی بیشتر بمانم. راستش بهار زیبای اینجا را دوست دارم.

20/8/1388

۳ نظر:

  1. Be careful for CO carbon monxide gas, always leave a little bit of your window open
    Mina.

    پاسخحذف
  2. I would stay longer I was you!
    You are going to miss the whole the moment of being there in your life, in my experience our only hope for the future is to adopt a new conception a human ecology, one in which we start to reconstitute our conception of the richness of human capacity
    take care
    Farshad
    London

    پاسخحذف
  3. Do not listen to this Farshad at all! Pack your bag for california dear Gelare.

    پاسخحذف

نظر شما: