۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
آنفولانزایH1N1
با افزایش شیوع آنفولانزای خوکی و شاید بهتر باشد بگویم، افزایش چندین برابری ترس از ابتلا به آنفولانزا ، این روستای کوچک هم در امان نمانده و اگرچه هنوز موردی قطعی از آنفولانزا حتی در گیلانغرب هم گزارش نشده، ترس از بیماری به این مردم هم، همانند کل مردم ایران، سرایت کرده است. خلاصه اینکه مریض هایم هر روز بیشتر می شوند . و هر کس ذره ای گلویش به خارش می افتد، فورا به درمانگاه مراجعه می کند.
حالا مردم عادی به کنار، معاونهای مدارس هم تا بچه ای یک سرفه یا عطسه بزند، حتی اگر چیزی پریده باشد گلویش، فورا می فرستند درمانگاه ، که برو از خانم دکتر نامه سلامتی بگیر! امروز برای یکیشون یک نامه نوشتم که فقط بچه هایی را با فلان علایم بفرستد، نه هر کس که .... امیدوارم به خرجشان برود.
خیلی اهل قر زدن نیستم ولی امروز آنقدر برگه مرخصی و به قول معاون های مدارس سلامتی برای دانش آموز ها نوشتم، به جز نسخه ها که تعدادشان هم کم نبود و البته پرونده مریض ها هم که باید هر کاری انجام می دهی در آنها ثبت کنی بگذریم از نواقصشان ، که باید کامل شود(مثلا می بینی از یک خانواده شش نفری فقط سه نفرشان پرونده دارند و باید برای بقیه شان پرونده جدید هم تشکیل بدی ).
خلاصه این روزها به جای پزشک برای خودم کاتبی شدم! و امان از دست این خودکارهای بیک که آنقدر باید فشارشان دهی تا بلکه رنگشان در آید.( الان که دارم تایپ می کنم هنوز انگشتان و مچ دست راستم درد می کند.)
از آنفولانزا و ترس مردم می گفتم. همه از ما ماسک می خواهند ،در حالیکه شبکه بهداشت به خود ما هم که بیشترین احتمال ابتلا را داریم، دانه ای ماسک می دهد! آنهم از نوعی که کارآیی زیادی ندارد.
امروز یکی از مریض هایم، مهدی، وقتی وارد اتاق شد،از ترس آنفولانزا، سر و صورتش را پوشانده بودو فقط چشمانش بیرون بود. کلی خندیدم و بااینکه سرم شلوغ بود، موبایلم را در آوردم و ازش عکس گرفتم.
19/8/1388
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
gelare jan matnat va payamy ke miresanand vaghean alie daset tala tayebe
پاسخحذف