۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

خالو برزو



رو به روی میزم ایستاده و می گوید:" خانم دکتر در راه رضای خدا برام سوزنی بنویس" خانم جمشیدی (دارویارمان) ، که در گوشه ای از اتاق جعبه های دارویش را گذاشته و خودش روی تخت بیمار نشسته، در حالیکه ابروهایش را گره کرده ، می گوید:" خانم دکتر تو رو خدا ننویسی یا ، وگرنه هفته دیگه هم دوباره می آید" و رو به پیرمرد که هنوز جلوی میز ایستاده ، به کردی می گوید:" خالو برزو ، دارو نداریم" پیرمرد هم غرغر کنان می گوید :" پس واسه چی آمدید؟! دکتر بدون دارو به چه درد می خوره "
خالو برزو و زنش ، از بیماران پر و پا قرصمان در روستای قیطول مرجان هستند، هر سه شنبه که به خانه بهداشتشان می روم ، زودتر از من ، آنجا نشسته اند. و از فرق سر تا نوک پاشان درد می کند( تا به حال هزار مدل دارو برایشان نوشتم، که گویی هیچ اثری ندارند) ، پول ویزیت و داروهاشان را که هیچوقت نمی دهند به کنار ، به کمتر از پنج ،شش مدل دارو که حتما باید یک آمپول هم بینشان باشد، راضی نمی شوند.
هفته پیش همسرش ، که مبتلا به دیابت است و چون قند خونش کنترل نبوده در حال حاظر چشمانش هم خوب نمی بیند، می گفت برای شوهرش دارویی بنویسم که زودتر بمیرد!!!! وقتی بهش گفتم ، تو چرا با این قد بلند و پوست سفیدت زن این مرد کوتوله سیاه غرغرو شدی ، اخم کرد و گفت : "جوونی هاش خوش قیافه بود، یک تن ده نفر رو توی روستا حریف بود. " من هم تسلیم شدم.
از اتاق بیرون می آیم ، باران زیبایی می بارد ، در این منطقه که نیمه خشک است ، باران زیباتر به نظر می رسد. گندم ها تازه جوانه زدند و این باران چقدر کشاورزان را خوشحال می کند.
صدف ، دختر پنج ساله بهورزمان ، صدایم می کند :" خانم دکتر بیا تو خیس می شی" سگی لاغر با موهای خیس و بهم چسبیده ، از کوچه کنار خانه بهداشت بیرون می آید. صدف در حالیکه صدایش می لرزد، بلندتر صدایم می کند:" زود باش، بیا تو" و فورا در را پشت سرمان می بندد.
پیرمرد با کفش های پاره و عصای چوبی اش هنوز کنار میزم ایستاده ، به محض اینکه مرا می بیند شروع می کند:" خانم دکتر در راه رضای خدا ...."

26/8/1388

۲ نظر:

  1. نااااااااااااااازی!
    یه بار دیدن خواهرم که توی یکی از روستاهای خراسان پزشک طرح بود رفتم و چون توی خونه حوصله م سر می رفت باهاش می رفتم درمونگاه،اونجا هم یه پیرزن نقلکی بود که مریض حرفه ای به حساب می اومد، یادمه مثلاً یه بار مریضی شو اینجوری شرح میداد:(با لهجه خوانده شود)خانم دکتر مو همه کت و کول و شکمم درد مکنه،افتو که غروب مکنه اذون مگن تو(تب) مکنم،قاعده هم نمرم!
    خصوصاً روی این مورد قاعده نشدن خیلی تاکید داشت و کلاً نگرانی همیشگیش بود که هر دفعه تکرار می کرد. (روستایی ها به دلیل زندگی سختشون خیلی زود قافه شون پیر میشه،اما این خانوم بنا به گواهی دفترچه بیمه ش شصت و خورده ای سال داشت)
    خاطراتت خیلی بامزه ست.من که همیشه سر مس زنم!

    پاسخحذف
  2. rastesh yedafe komak kardam yeki az khalo borzoha dastesho gereftam az dare minibos biad bala vaghti neshest sare jash:goft ajab daste narmi dari!!!!!!!!!!!!!!goftam movazeb bashi khoshkele

    پاسخحذف

نظر شما: