۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه
شین
جلوی در اتاق ایستاده و می خواهد بدون نوبت ویزیت شود. می گوید کار زیادی ندارد.
مردی لاغر اندام حدودا چهل ساله است. با چشمان میشی و موهای صاف جوگندمی ، که پیراهن مشکی به تن دارد.می شناسمش ، تقریبا هفته ای یکبار به درمانگاه می آید و هر بار می خواهد یک سری آزمایش کامل و سونوگرافی شکم برایش بنویسم.تا چند وقت پیش کار خانمش هم همین بود. او هم تقریبا هر هفته می آمد. دروغ نگویم دیگر از دستشان خسته شده ام . تمام آزمایشات و سونوگرافی هاشان طبیعی است ، ولی باز هم می آیند. گاهی حرف مرا هم باور ندارند و می خواهند که به متخصص ارجاعشان دهم.
تقریبا شش ماه قبل بود که عاطفه با شکم درد پیش من آمد. روزهای اولی بود که از مرکز شهر گیلانغرب به این روستا(روستای گورسفید) منتقل شده بودم. هنوز مردمش را خوب نمی شناختم و سعی می کردم چهره ها و نام هاشان را به خاطر بسپارم.
آری عاطفه را هم خوب به یاد دارم. دختری دبیرستانی با چشمان درشت مشکی ، ابروهای به هم پیوسته و پوست صاف گندمی .مانتو شلوار مدرسه اش را به تن داشت و کیفی روی دوشش انداخته بود.
در معاینه شکمش به التهاب آپاندیس شک کردم وبه مادرش گفتم فورا پیش جراح ببردش.
یکماهی گذشته بود . تقریبا فراموشش کرده بودم . که یک شب مردی لاغر اندام ، حدودا چهل ساله ، با چشمان میشی و موهای صاف جوگندمی با کیسه ای پر از عکس و سونوگرافی و آزمایش وپرونده های بیمارستانی پیش من آمد.مدارک مربوط به دخترش بود.
یکماه قبل با تشخیص آپاندیسیت جراحی شده بود. حین عمل جراح متوجه توده ای در تخمدان راست شده و از توده ، از حفره شکم و از روده ها نمونه گرفته بود. تشخیص بافت شناسی نمونه ها سرطان تخمدان بود که تمام حفره شکم و روده ها را هم درگیر کرده بود.
گفتم از نظر من ، متاسفانه ، بیماری اش علاجی ندارد و بگذارد دخترش این ماههای آخر عمر را کنار خانواده و نه در بیمارستانها بگذراند. البته گفتم با یک متخصص زنان هم مشورت کنند.
بعدها از همسایه هاشان شنیدم که پدرش تمام گوسفندهایش را فروخته تا خرج عمل جراحی مجدد و شیمی درمانی دخترک را بدهد.
یکماه پیش نیمه های شب بود که تلفن زدند و گفتند عاطفه بد حال است و بیمارستان جوابش کرده و گفته اند ببریدش خانه.
صبح صدای قرآن که از بلند گوی مسجد پخش می شد کل روستا را پر کرده بود و هنگام مکثهای قاری ، زجه و شیون زنهای کرد به گوش می رسید که مرگ عزیزشان را شین1 می کشیدند .
مرد وارد اتاق می شود .مرگ عاطفه را به او تسلیت می گویم. می خواهد به متخصص ارجاعش دهم. ترس از مرگ در چشمانش موج می زند.
10/8/1388
1) شین: یک نوع عزاداری کردی است. که در آن زنان کرد یک صدا وای وای میگویند و صورتهاشان را با ناخن می خراشند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
گلاره جان اگر يك كم از رسم و رسومات مردمان اون ديار و خاطرات كمي شيرينتر هم بنويسي بد نيست، تازه ثواب هم داره
پاسخحذفبابا خودمون كه كم گرفتاري نداريم.تو هم كه همش از غم و غصه و درد و مرگ مينويسي.خيلي قلمت تلخه بخدا.
فوآد عزیز سعی کردم موضوع امروز را شادترانتخاب کنم. امیدوارم از آن خوشت بیاید.
پاسخحذفakhe foad jan shaer mige ghamo shadi bare aref che tafavot darad
پاسخحذف