۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

ترخینه




تقریبا پارسال همین موقع ها بود .سرمای شدیدی خورده بودم.آنروزها در مرکز گیلانغرب کار می کردم و از صبح تا ظهر آنقدر مریض با انواع و اقسام عفونتهای گلو می آمد که اگر مریض نمی شدی عجیب بود.
پنج شنبه بود و طبق معمول، جلسه (کارگاه ) بازآموزی داشتیم. که نمی شد غیبت کرد.خلاصه آنقدر به ساعتم نگاه کردم تا جلسه تمام شد. یک ظهر بود.
شکمم بدجور قار و قور می کرد. این بود که وقتی به دیزی فروشی سر کوچم رسیدم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و وارد مغازه شدم.
از در که رفتم تو، دیدم یکی از همکارهای دکترمون (که خواستگار اینجانب هم بود و احتمالا دل خوشی ازم نداشت) پشت یکی از میزها نشسته و دارد دو لپی دیزی می خورد.من هم به روی خودم نیاوردم که دیدمش و مثل یک خانم دکتر با شخصیت و مغرور(و البته با کلاس تهرونی!)، مستقیم رفتم سراغ صاحب مغازه که پشت میزش نشسته بود و داشت دخلش را جمع و جور می کرد.
گفتم یک دیزی می خواستم و با کمال ناباوری شنیدم که تمام شده. دست از پا درازتر از مغازه بیرون آمدم.
(فکر کنم آقای دکتر خیلی دلشون خنک شد!!)
به خانه که رسیدم، در حالی که تصمیم گرفته بودم گرسنه بخوابم. هنوز لباسهام را در نیاورده، در خانه را زدند. صاحب خانه ام پشت در بود، با یک کاسه بزرگ آش داغ در دستش!
خوب بگذریم از احساس من در آن لحظه که البته غیر قابل توصیف است. ولی قصدم از تعریف این ماجرا علاوه بر ارج نهادن به نظر دوستان که از تلخ بودن زبان اینجانب گله داشتند، پرداختن به یکی از آشهای محلی اینجا به نام ترخینه بود که برای سرما خورده ها می پزند.
برای درست کردن ترخینه، ابتدا دوغ را ده روزی در کیسه می ریزند تا آب آن گرفته شود. بعد گندم های خرد شده را با آن مخلوط کرده و می گذارند چند روز بماند و حسابی خیس بخورد. سپس این مخلوط را به صورت گلوله هایی در آورده و روی سینی ای که با پونه پوشیده شده، پهن می کنند و می گذارند جلوی آفتاب تا خشک شود. این مخلوط خشک شده را تا مدت ها می توان بدون نیاز به یخچال نگهداری کرد.
هر زمان کسی سرما بخورد و بخواهند برایش آش بپزند، آنرا درون آب ریخته، با چند نوع سبزی( مثل نعنا و اسفناج ) و گاهی شلغم مخلوط کرده و فلفل و زردچوبه هم به آن اضافه می کنند. پس از اینکه آش خوب جا افتاد، مثل همه آش های ایرونی، با پیازداغ تزیین شده و نوش جان می شود.


13/8/1388

۴ نظر:

  1. سلام. قبل از هر چیز باید بهتون تبریک بگم. وبلاگ خیلی خوبی دارید. خیلی خوب می بینید و می نویسید. حتی بهتر از خیلی از ما که اینجاییم و فکر می کنیم....
    پس موفق باشید.

    پاسخحذف
  2. بابا يك كم فكر آدمهاي شكمويي مثل ما هم باش.دلم آب افتاد(-:

    پاسخحذف
  3. بعد از 24 سال زندگی در سوییس حسرت به دلم مونده
    که یک روز یک همسایه ای درب خانه ام را بزند و
    ظرف غذایی برایم بیاورد...

    پاسخحذف

نظر شما: